سال تحویل شد و من
تمام دلتنگی هایم رابه جای تو
در آغوش می کشم...
و چقدر جایت در میان بازوانم خالیست...
سال تحویل شد و من
تمام دلتنگی هایم رابه جای تو
در آغوش می کشم...
و چقدر جایت در میان بازوانم خالیست...
نو بهاران بوی شمشاد آورد یک سبد موسیقی شاد آورد
قاصدک هارا از آن سوی افق بر طواف سبزه ها باد آورد
حجم سبز جیرجیرک های باغ خلوت شب را به فریاد آورد
در کنار رودخانه نوبهار روستایی سبز و آباد آورد
عطر گیسوی گل یاس را به مشام پنجره باد آورد
شبنمی که جاگرفته روی گل جای خالی تو را یاد آورد....
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد
قرار نیست که من همیشه خوش باشم...
پارسال من خوش بودم از اینکه در کنارت هستم
امسال دیگری خوشحال است برای باتو بودن
و سال بعد یکی دیگر...
از تلاش دست نکش که چشم ملتی به تو است..!!
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
” ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ”
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ،
ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳت...
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ
ﺍﻧﺘﻈﺎر...
لبخند بد نیست ؛ خنده خوبه ؛
قهقهه عالیه ؛ حتی گریه هم خوبه و آرومت می کنه ؛
اما . . . . لعنت به بغض
گاهي بايد نباشـــــي؛ تا بفهمـــــي نبودنت واسه كي مهمـــــــه!
کيه که ازت خبر مي گيره کجايي؟؟
کيه که بهت ميگه جات خاليه!
کيه که نگرانت ميشه و ميگه هرجا رسيدي يه خبر بهم بده!
اونوقـــــــته كه ميفهمي بايد هميشه با كــــي باشي !!!
ای کــاش یا بـــــــــــودی ،
یـــــا از اول نبودی !!!
ایـــــن که هســـتی
و کنــــارم نیســــتی ...
" دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد "
بفــــــهم بی انصــــــاف . . . !
به سراغ من اگر میایی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟ تو به هر جور که دلت خواست بیا
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بر دارد !
مثل آهن شده است چینی نازک تنهایی من
شب تو اتاق تو تاریکی منتظر روشن شدن چراغ گوشیت باشی ...
یهو چراغش روشن شه ... قلبت بتپه ....
تاپ ...
تاپ ...
تاپ...
میری برش میداری ...
یعنی اونه ؟؟
رو صفحه میبینی ...
قلبت میشکنه ...
Battery Low ...
وقتی کسی نباشه قلبت رو شارژ کنه ...
چه فرقی میکنه ...
گوشیت خاموش میشه ...
آروم رو تختت کز میکنی ...
وتا خود صبح به خودتو بدبختیهات بد بیراه میگی ...!!!
آره اینجوریه!!!!!!!!!
رفــــــــــــــــــــــــــــــــــتی ،
اما پـــــــــــــنجره را تــــــــــا قـــــــــیامت بــــــــــــــاز میگذارم ... !!!
شــــــــــاید یـــــــک روز از خـــــــــــــم کوچـــــــــــه نـــــــمایان شوی ،
و بــــــــــــــــــرایم دســـــــــــــتی تـــــــــــــــکان دهی ...!
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند… وای سهراب
کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست… دل خوش سیری چند صبر کن سهراب… گفته بودی قایقی خواهی ساخت ! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم…
نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟
هــمـان مـحـلــه ی قـدیـمی پا ییز!
مـنتـظرم هـــنـوز ...
اما زرد
اما خشــک
ایستاده ام….
تنها….
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا ….
انگشت هایم را می شمارم
یک.
دو..
سه…
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو ….
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی….
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی…
ومن ….
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس….
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش…
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم.…
مطمئن باش!
هی تو....
باخودت چه فکرهایی کرده ای........
از من دور باش خیلی وقت است از سنگ هم سختر شده ام...
تنها کاری که می توانم انجام دهم ضربه زدن است...
دل شکستن است... اشک در آوردن است...
از من دور باش...
لعنتی نمی بینی دیگر هیچ شباهتی به انسان ندارم....
نمی بینی از اشکهایت خنده ام میگیرد....
با خودت چه فکری کرده ای...
خیلی وقت است دیگر هیچ قلبی ندارم...
کاش ما آدما هم مثل گربه ها با چند لحظه بو کشیدن ،
میفهمیدیم که هر آشغالی ارزش وقت گذاشتن نداره . . .
خـوشبَختــﮯﻫـاﯾـمــ
را ﺑـﺂﻋـَﺠـَﻠــﮧ בﺭ سَـــرنِوشتمــــ نوشتــﮧ ﺑـوבﻧـﺪ..
ﺑــَב ﺧــَﻂ ﺑـُــﻮב...!!!
روزگــ ــار نتوانِستـــــ آنـهـا را بخوانـــَב....!
خَندھ ام میگیــــرَد
وَقتے پـَـــس از مـُـدَتــــ ها بے خَبرے
بے آنکھ سرآغے از این دِل آوآرھ بگیرے
میگویے : دِلم بَرایت تنگــــ است ..
یا مَرا بــھ بازے گرفتھ اے
یآ مَعنے وآژه هایَت را خوب نِمیدآنی
دِلتَنگےاتــــ ارزانے خودَتــــ !!!